وقتی رمان ۱۹۸۴ را میخواندم، یا حتی وقتی «شوخی» میلان کوندرا را، با خودم فکر میکردم که چه آدمهای سنگدلی هستند اینها درست وسط یک فاجعه، درست وسط اشغال کشورشان دوست دارند کارهای عشقولانه کنند. کلی بد و بیراه میگفتم بهشان.
اما حالا میبنیم که اتفاقا در این شرایط آدم بیشتر از هر موقع دیگری نیاز به کارهای عشقولانه دارد. اتفاقا در این شرایط است که آدم تنها تر میشود.
این روزها با خودم فکر میکنم چه چیزی را گم کردهام و دنبال چی هستم. مثل خیلی از شما که الان اینجا هستید جواب دقیقی برای سوالم ندارم. گاهی فکر میکنم که تنها باشم و سر به زیر و همچون کرگدنها سفر کنم و گاهی به سرم میزند که دیوانهوار زندگی کنم و از قفس بپرم.
انسان تا وقتی زنده است این سوالها را پیش رویش دارد. بین قهرمان شدن، در عزلت و غربت مردن، مزدور شدن و پوچ شدن فاصلهای نیست. زندگی به قول سامرست موام «لبه تیغ» است و برنده.
پاسخ دشوار است.
همواره عشق بیخبر از راه میرسد...
خود حقیقی را
ببخشید...
کامنت رو جا به جا گذاشته بودم تو پست قبلی...
همیشه در رنج ، محدودیت و نبود است که بهترینها ، نوشته و سروده می شوند. بهترین نت ها زاده میشوند و بهترین رنگها کنار هم می نشینند و آنوقت است که آفرینش رخ می نماید ...
سلام.خووووووووووووبین؟
دارم از ذوق میمیرم!
یعنی واقعا این وبلاگ شماست؟؟
راستش یهو تمام نشونه هایی که از خودتون گذاشته بودین رو پاک کردین.
چه روزای خوبی بود...چلچراغ...ستون وقتی از عشق حرف می زنیم...غرغرای من...
از کلوب که رفتین...وب قبلیتون هم که فیلتر شد...افتخارم که نمیدین آدرسی از خودتون بذارین...همین الان داشتم یادداشت هاتون رو میخوندم ...یادداشت هایی که تو چلچراغ واسه شعرام (البته اگه بشه بهشون گفت شعر)میذاشتین...
خوب یادمه استقلالی بودین...چه کلایی مینداختیم...
ای بی وفایی...چی بگم...شما که یاد بنده ی حقیر نیستین...اما من همیشه یادتونم...
خیلی وقته چلچراغ نمیخرم...در واقع پولی ته جیبم نمیمونه که به چلچراغ برسه...اما اندیشه های چلچراغی رو فراموش نکردم
ستون وقتی از عشق حرف می زنیم..مدار صفردرجه...شعرام که چاپ میشد...نیم خط هایی که برام می نوشتین ...
چقدر زود میگذره لحظه های خوش...
خیلی حرف زدم ...حق بهم بدین یه سال و خورده ای نه جمله ای براتون نوشته بودم نه حرفی...
یادمه که 13 تیر تولدتون بود ،پیشاپیش مبارک...خواستم اولین نفر باشم...
اگه منو یادتون بیاد خوشحال میشم...خواستین خوشحال تر بشم برام پیام بذارین که این همه وراجیمو خوندین...
زهرا منصف
یه دختر چلچراغی
ببخشید چه کسی گفته آدم تنهاتر نیاز به کارهای عشقولانه دارد؟
نداره یعنی؟ حالا ممکنه حواسش نباشه و یا این حسو گم کرده باشه. اما همه آدم ها این حسو دارند و البته بعضی ها بیشتر.....
فیالبداهه برای تولدت:
یکدفعه زبان دکترش بند آمد
یک بچه شبیه کلهی قند آمد
آهسته و پیوسته و با ناز و قمیش
سجاد همیشه صاحبانزند آمد!
تبریک دوباره.
ابرک جان. لینکستان وبم راه افتاد و با اجازه در وبم با عنوان (سجاد شلوارکپوش) لینکت کردم.
این حس تو منم فوران زده. راستی چرا؟
آخر این حرف ها را ما مجرد ها باید بزنیم نه متاهل ها و بچه دار ها!
چرا اون وقت؟
بیـــا برای یکــبار هــم که شـــده…
دست به خلاف بزنیـم…!
من اندوه تـــو را مـــی دزدم…!
تو تنهـایـی مـرا…!!